حجازیات (وصف و غزل) در شعر سیّد رضی (ره)
حجازیات (وصف و غزل) در شعر سیّد رضی (ره)
ادیبان گفته اند: «ادبیات شخص به کمال نمی رسد مگر هنگامی که هاشمیات کمیت، خمریات أبی نواس، زهدیات ابوالعتاهیه، تشبیهات ابن المعتز، مدایح بحتری و حجازیات شریف رضی را حفظ کند». (1)حنّا الفاخوری درباره ی حجازیات سیّد می گوید:
حجازیات حدود چهل قصیده است حاوی احساسات عاشقانه ی شاعر که به برکت راه حج و مواسم حج شکفته شده است، و تمام ویژگی های غزل او را دربردارد.
غزل شریف رضی از روح او مایه می گیرد و از اعماق قلب او که صادقانه عشق می ورزد و اشک می ریزد، می تراود. عشق او نزاع میان عقل و قلب و مبارزه میان غرور منزلت، و خاکساری عشق است. احساس بر غرور پیروز می شود، ولی نه آنسان که به خلاعت و هرزگی کشد، بلکه عشقی از زمره ی عشق عذری ها و همرنگ عشق دلباختگان بدوی. عشق او در نگاهی محصور می ماند و هرگز به حیطه ی شهوات گام نمی نهد:
عَفافِیَ مَن دُونِ التّقِیَّهِ زاجِرُ...وَ صَونُکِ مِن دُونِ الرَّقیبِ رَقیبُ
عَشِقتُ وَ مَالِی، یَعلَمُ الله، حاجَهُ ...سَوَی نَظرِی، و العاشِقونَ ضُروبُ
عفت و پاکدامنی من بدون پرواپیشگی بازدارنده ی من است، و خودنگهداری تو، بدون نگاهبان، خود نگاهبان توست؛
عشق ورزیدم، و خدا می داند نیازی جز نگاهی ندارم، و عاشقان گوناگون هستند.
در شعر شریف رضی از معشوق به همان شیوه ی شاعران پیشین تعبیر می شود: او را به حیوانات بادیه تشبیه می کند، دردهای شوق آمیز خود را با باد یا با کاروان ها به سویش روانه می دارد، از همه سراغ او را می گیرد و خاطرات گذشته را به یادش می آورد... ابتکاری دلپذیر در وصف اندوه و اشتیاق، بیان می کند. در عباراتی نرم و شیرین که آهنگ و سلاستش همه را مسحور خود می سازد. (2)
سیّد رضی امیر حاجیان است، هر سال در موسم حج شاهد زیبارویان بلندبالای مدنی و عراقی و شامی است که در لباس احرام حج می کنند، به گرد کعبه در طواف هستند یا به رمی مشغولند. منظره ی آنان رشته های قلب حسّاس او را به حرکت درمی آورد، و به ترنم زیباترین آهنگ ها می پردازد، با همان شعرهایی که پیشینیان عنوان «حجازیات» بر آنها گذاشته اند.
در اشعار عاشقانه ی شریف، و به ویژه در حجازیات او، چیزی که آشکارا به چشم می خورد: احساس راستین، و درکی آتشین، و شکایت و درد است، و یادها و رؤیاها...
اگرچه تمایلات نفسانی شریف گاه از خلال خودنگهداری هایش رخ نشان می دهد، لیکن شایسته ی اوست که در غزل خود از پاکدامنی سخن گوید: آیا فراموش می کند که امیر الحاجّ، و نقیب اشراف، و قاضی ناظر بر دادگاه های مظالم، و نامزد مقام امارت مؤمنین است؟ (3)
عبداللطیف شراره درباره ی اشعار عاشقانه ی سیّد می گوید:
در شرایط پر آشوب و پیوسته در تغییر آن روزگار، و سرگرمی های ادبی که فضا را پر کرده است، چیزی که از اهمیت بسیاری برخوردار است، رشد عاطفی است که زن در آن روزگار به سویش کشیده می شود، و اندوه قلبی است که بر زندگی هر زنی چیره گردیده، به نحوی به زندگی مردان هم کشیده می شود. ما در اشعار شریف به تصویر عواطف و احساسات و آرمان ها و اندیشه هایی دست می یابیم که در درون سینه ی زنان می خلد، و افق های عاطفی آنان را نشان می دهد؛ لیکن در اشعار شاعران عرب، از روزگار جاهلیت تا اواخر سده ی چهارم هجرت، جز گریه بر آثار به جای مانده از خیمه ها، و داستان دوری و موانع وصل و ناز و غمزه ی معشوقه، و شکایت و بلا، از سوی مردان، و جلوگیری مجتمع از عواطف و زندگی عواطف (سرزنشگران، سخن چینان، نگهبانان و مانند اینان) نمی بینیم.
لکِ اللهُ مِن مَطلولِة القلبِ بالهَوَی... قَتیلةِ شَوقٍ، و الحبیبُ غریبُ
خدای به تو ای زن برکت دهاد که قلبی سرشار از عشق داری، کشته ی شیفتگی هستی، و دوست بیگانه است؛ اگر تو را ببینم از ترس سلامی کوتاه به تو می کنم، و روی برمی گردانم تا گفته نشود، که مشکوک است؛ در حالی که چشم هایم به سوی تو از گوشه می نگرند، و قلبی پرتپش و لرزان در سینه دارم، سرم را به زیر می اندازم؛ می گویند: دل عاشق ترسان است، و زنی عاشق او را می خواند، و معشوق پاسخ می دهد؛ ندانسته اند که ما پیوسته بی هیچ ریبه ای هستیم، پایدار همچون آمد و رفت پیوسته ی شب ها؛ پاکدامنی من بدون پرواپیشگی بازدارنده ی من است، و خودنگهداری تو بدون نگهبان نگاهدارنده ی توست؛ عشق ورزیدم، و خدا می داند که نیازی، جز یک نگاه کردن، ندارم، و عاشقان گوناگون هستند؛ ای لمیاء [اسم عَلَم یا زنی که لبش کم خون یا کم گوشت است] من بیهوده شعر نمی گویم، و شعرم نسیب است برای تو!
این غزل یا نسیب شریف، از هر شعری بهتر شرایط محیط روزگار خود را - که از کهن ترین روزگار تا امروز بر محیط های عربی سایه افکن بوده است - نشان می دهد. در آن محیط، زن جز آنچه هست خود را نشان می دهد، و در بیشتر نقاشی ها و شعرها و داستان چنین «وانمود» می کند که معشوقه است، و کم اتفاق می افتد که عاشق باشد.
این پدیده ی برجسته ی مجتمع های عربی است که شعر شریف آشکار می کند و رازش را هویدا می سازد.
در این شعر ما دختر جوانی را می بینیم که قلبی سرشار از عشق دارد، و کشته ی شیفتگی است، اما نمی تواند آن را ابراز کند، و از احساس خود سخن بگوید، و آن مرد هم که خود اوست، مانند زن، روپوشی می کند، جرأت سلامی هم ندارد، و روی بر می گرداند تا کسی از حالت هیچ یک از آن دو شک نکند، سپس در حالی که قلبش می تپد سرش را به زیر می اندازد.
از طرفی، هیچ گونه مانعی وجود ندارد که دختر جوان، بدون داشتن نگهبان و مراقب، از پاکدامنی خود برای خویش نگاهبانی ایجاد کند، و مرد جوان از عفّت و تقوی بازدارنده ای. و این وضعی است که همه ی اجتماع را متهم می کند، و گویای وجود خللی و کمبودی در تربیت و رویکردها، و شیوه های درک مجتمع است.
امّا قضیه در ذهن شاعر روشن است، خدا می داند که نیازی جز نظر ندارد، و قصدش از گفتن این شعر بیهودگی نیست، بلکه بیانگر احساس او در برابر زیبایی، و الهام هایی بود که زیبایی در درونش ایجاد کرده بود.
مرثیه ای که برای مادر خود گفته مادری را در بالاترین تجلیات خود، و احساس فرزندی را در دقیقترین تمثیل هایش تصویر می کند:
لَو کانَ مِثلُکِ کلُّ أمٍّ بِرَّةٍ ... غَنِیَ البنونَ بِها عَنِ الآباءِ
اگر هر مادری در نیکوکاری مانند تو بود، پسران با چنان مادری از پدر بی نیاز می بودند.
آنچه سیّد در این شعر گفته چنان تکامل و تطوّری در عواطف میان دو جنس ایجاد کرده است که تبیین آن در زندگی ملتی چند هزار ساله دشوار می نماید، و نمی توان به آسانی آن را مانند بررسی دگرگونی سیاسی یا علمی، مورد بررسی قرار داد.
مرثیه ای که متنّبی برای خواهر سیف الدوله گفته است، ناقدان را بر آن داشته که درباره ی عشق متنبّی به وی سخن هایی به حدس و گمان بگویند، اما رثای شریف رضی برای دختر سیف الدوله «تقیه»، در سال 399 ه بسیار پاک و طاهر و بی غلّ و غش و نیالوده است.... (4)
دکتر شیخ محمد هادی امینی درباره ی حجازیات سیّد می گوید:
شعر شریف، از آغاز نوجوانیش، به رنگ و شکل عروبت و بداوت (طبیعت عربی خالص و الفاظ و شیوه ی بیان اعراب بادیه نشین) ممتاز است، بویژه حجازیات او که در روزگار اقامت در نجد و حجاز سروده است، رقّت هوا، گستره ی صحرا، آزادی گفتار، و مشاهده ی عرب صمیمی و خالص آن سرزمین، همگی او را، بیش از پیش، به سرودن قصایدی با رقت و به رنگ بداوت برانگیخته اند. این پدیده در شعر او آشکار است و نیاز به آوردن دلیل ندارد. وی از آغاز سرودن شعر، از الفاظ روان و شیوا و گوش نوازی سود می جست که شنونده را به سوی خود جذب می کرد و تشنگی آنان را فرو می نشانید. (5)
سیّد رضی، مانند هر شاعری، سرشار از احساس و عاطفه است؛ جوانی و نبوغ زودرس سیّد و موقعیت های اجتماعی و مسافرت هایش، او را بیشتر حسّاس کرده ناچار به سرودن غزل و اشعار عاشقانه برمی انگیزد. او نمی تواند خاموش بنشیند، پیوسته به شکل های مختلف، می گوید و می سراید و می نویسد، و عقده های درون، دردها و ریش ها، رازهای نهفته در ژرفا، واقعیت هایی را که مشاهده می کند، و حقایقی را که در سینه انباشته است، به شکل غزل، نسیب، تشبیب، وصف و انواع دیگر شعر به زبان می آورد، اما هرگز جایگاه اجتماعی خود را هم از یاد نمی برد، موقعیت خانوادگی، مقامات اجتماعی، و هدف های شخصی را مورد غفلت قرار نمی دهد، و شعر او گویای این حقیقت است. عبداللطیف شراره در همین زمینه می نویسد:
زندگی شریف، با همه ی کوتاهیش، که 47 سال بیشتر نبود، سرشارترین زندگی عاطفی، و پر از اندوه و درد است، و در عین حال بسیار سرکش برای گفتن اشعار عاشقانه و انگیزه های درونی. زیبایی او را به سوی خود می کشاند، و مقام اجتماعی او را به سویی دیگر به پیش می راند، و وجودش در میان این جاذبه و دافعه تاب نمی آورد.
انسانی است که از ته قلب، خودبه خود، به سوی عشق کشانیده می شود، زن، و آسایشی که زندگی او را در پرتو زیبایی خود آبادان کرده است، برای او جذاب هستند، و در عین حال نمی تواند آتش روشن در قلب را خاموش کند، و در میان این دو فروغ نمی تواند نسبت بدانچه می گوید غافل باشد، یا از اندوه و دردهای درونش چشم بپوشد.
همین که شعله های عشق فروزان گردیدند، و طوفان محبت وزیدن گرفت، و اشک ها فروریختند، یا نزدیک شدند که فرو ریزند، در حالی که فروغی در چشم دارد و تپشی در قلب، از آمدن آنها جلوگیری می کند!
بدین ترتیب است که عواطف او به اندوه بدل می شود؛ چه عواطفی سرشار، بلکه باید گفت: چه اندهانی بسیار!
... اگرچه رؤیا باعث تسلی شاعران است، و پیش از رضی، بحتری به رؤیاها و تخیلات شبانه سرگرم است، لیکن آمدنش زودگذر است و چون برق می گذرد، و بیش از آنکه آرامش بخش باشد فریبنده است، و پس از بیداری غم و اندوه از خود به جای می گذارد، و بر درد و ناراحتی عاشق می افزاید... (6)
سیّد رضی، مانند هر شاعر دیگری، بویژه به عنوان شاعری عرب و میراث بر نبوغ شعری قریش، در برابر آنچه می بیند و حوادث و رخدادهای پیرامون، حسّاس است. روزگار سیّد سرشار از آشوب ها، انقلاب ها، دگرگونی ها و پیشامدهای بزرگ است. سیّد رضی امیرالحاج است و سفرهای مرتبی به نجد و حجاز می کند. آسمان درخشان، صحرای بیکران، شن های روان، خورشید فروزان، ماه تابان و مناظر بکر فراوان و موضوعات بسیار، همه می توانند سرچشمه ی سرشاری برای وصف در اختیار ذهن حسّاس و اندیشه ی نوگرای سیّد رضی قرار دهند.
اوصافی که سیّد در مقدمه ی قصاید خود، به عنوان نسیب و تشبیب دارد، غیر از توصیفی است که به طور مستقل از موضوع های گوناگون می کند.
متنبّی به همراه سیف الدوله ی حمدانی میدان جنگ بسیاری را، بیشتر با رومیان، شاهد و ناظر بود؛ لذا وصف میدان جنگ، به نحو زنده و برجسته ای در قصاید او آمده است؛ فردوسی طوسی هیچ میدان جنگی ندیده، امّا از هر شاعری بهتر به وصف میدان های رزم حماسه سرایی کرده است؛ نظامی گنجوی که بهترین گزارش مجالس بزم را در پنج گنج خود گرد آورده است، می گوید:
به یزدان که تا در جهان بوده ام... به می دامن لب نیالوده ام
سیّد رضی هم، گاه به وصف چیزهایی پرداخته که به یقین شخصاً هیچ تجربه ای در آن موضوع نداشته است. برای مثال از او درخواست می شود که مجلس شرابخواری را وصف کند و چنین می گوید:وَ رُبَّ لَیلٍ طَرِبتُ فِیهِ ... و مَا استَرَقَّتْنِیَ العُقارُ
چه بسا شب هایی که سرخوش بودم، و شراب مرا به بند خود درنیاورده بود؛ از مستیش هشیار شدم لیکن، از ته مانده ی عشق هنوز خمار بودم. (دیوان 513/1)او همه چیز را وصف می کند: وصف مسافرتش به حجاز و کج کردن راه خود به طرف دریا؛ ابر پرپشت، باریدن برفی سنگین در بغداد، وصف باد و تشبیه سوز سرمای آن به نوک سوزن، تشبیه خیمه به سگ ها، وصف وارد شدن حاجیان به بغداد، وصف گرگ، وصف قلم، شب، کاردی که به او اهدا شده، گل نیلوفر، ناقه ی تندرو، جوجه های کبوتر، وصف شیر بیش از هر چیز دیگری، وصف کنیزکی سیاه به تأسی از ابن الرومی، و موضوعات دیگر.
زن، در احساس شریف، انسانی است که عاشق می شود، به اندازه ای که عاشقش می شوند، حتی شیفتگی او بیشتر است، و روحی حساس تر دارد.
اما در اشعار او آنچه از طرف زن ابراز می شود، عفّت است و حیا، و آنچه از جانب مرد ابراز می گردد پاکی است و صفا.
احساساتی خفته در ژرفای جان او که جز در برخورد با زیبایی بیدار نمی شوند، زیبایی جان که در چهره ی جانان نمایان می گردد، و قلب را از خود سرشار می کند و زبان را به گفتار وامی دارد. این است حال و احساس او در برابر زن: زن او را دوست می دارد و او هم زن را، او به یاد زن می افتد و زن هم به یاد اوست، از گفتگو با زن احساس آرامش می کند، و از زیبایی زن، چه در چهره و چه در روح او، لذت می برد. و دیگر هیچ! (7)
پینوشتها:
1. المجازات النبویه، تألیف شریف رضی، مقدمه ی طه عبدالرئوف سعد بر کتاب، ص 18.
2. تاریخ ادبیات، ص 493.
3. مناهل (14)، ج 1، ص 10.
4. الشریف الرضی، صفحات 13-10.
5. الشریف الرضی، امینی، ص 41.
6. الشریف الرضی، شراره، صفحات 34-30.
7. الشریف الرضی، شراره، صفحات 54-53.
جعفری، سیّد محمّد مهدی؛ (1388)، مجموعه ی اندیشه مندان ایران و اسلام احیاگر بلاغت علوی (مروری بر زندگی و آثار سیّد رضی)، تهران: نشر همشهری، چاپ اول
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}